سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نزدیکترین مردم به پیامبران ، داناترین آنان است بدانچه آورده‏اند . [ سپس برخواند : ] « همانا نزدیکترین مردم به ابراهیم آنانند که پیرو او گردیدند و این پیامبر و کسانى که گرویدند . » [ سپس فرمود : ] دوست محمد ( ص ) کسى است که خدا را اطاعت کند هرچند نسبش به محمد ( ص ) نرسد ، و دشمن محمد ( ص ) کسى است که خدا را نافرمانى کند هرچند خویشاوند نزدیک محمد ( ص ) بود . [نهج البلاغه]
سه شنبه 86 اسفند 14 , ساعت 10:16 عصر

سرانجام پس از مدتها بحث و تهدید بر سر صدور قطعنامه ضد ایرانی در شورای امنیت، قطعنامه جدید به تصویب رسید. چیزی که از مدتها پیش انتظار آن می‏رفت و شنیدن اخبار آن چندان هم ما را غافلگیر نکرد. چرا که اصولا انتظار هر حرکت دیگری از سوی شورای به اصطلاح امنیت سازمان ملل، انتظاری نابجا و غیر معقول بود. آدم وقتی اخبار و ماجراهای پشت‏پرده این قطعنامه را می‏بیند و می‏خواند واقعا خنده‏اش می‏گیرد. اینکه بسیاری از کشورها تا ساعاتی پیش از نشست شورا، با صدور هرگونه بیانیه‏ای علیه ایران مخالف باشند، اما در اثر ارعاب و یا قولهای مساعد دولت آمریکا، ناگهان تصمیمشان را در قبال ایران تغییر بدهند! (البته به غیر از اندونزی که آنهم به دادن رای ممتنع قناعت کرد!) و نکته قابل توجه در این مساله اینکه کشورهای مدنظر، علی‏رغم رای مثبتشان به این قطعنامه، در سخنانشان تا حدود زیادی جانب ایران را گرفته‏اند! حتی نمایندگان تعدادی از این کشورها حرفهایی زده‏اند که آدم می‏ماند که آیا آنها واقعا علیه ایران رای داده‏اند یا نه؟! به عنوان مثال می‏توان به سخنان جالب سفیر آفریقای جنوبی در نشست شورای امنیت اشاره کرد که خود به غیرقانونی بودن این قطعنامه اعتراف می کند :« ما امروز از اینکه بانیان این قطعنامه همان متنی را برای تصویب ارائه دادند که قبل از گزارش محمد البرادعی مدیرکل آژانس بین‌المللی انرژی اتمی ارائه شده بود، متاسفیم.» وی همچنین ضمن اظهار نگرانی از صدور این قطعنامه ادعا می‏کند:« تنها دلیلی که آفریقای جنوبی به این قطعنامه رای مثبت داده، حمایت از اجماع شورای امنیت است که در قطعنامه‌های قبلی دیده شده است!... آژانس تنها قدرت بین‌المللی است که می‌تواند ماهیت صلح- آمیز برنامه هسته‌ای ایران را تایید کند و جای تاسف است که شورای امنیت به نظر می‌رسد شتاب برای تصویب تحریمهای بعدی داشته و به پیشرفتهای بدست آمده و اجرای مقررات ایمنی ان پی تی در ایران، توجهی نکرده است... گزارش مدیرکل آژانس بوضوح نشان می‌دهد که مسائل حل نشده به نتیجه رسیده و آژانس هیچ مدرکی دال بر انحراف ایران ندارد.» خواندن این حرفها یک نکته اساسی را به ما و همه جهانیان ثابت می‏کند، آنهم اینکه ملاک صدور قطعنامه‏های ضد‏ایرانی شورای امنیت، هیچگاه مدارک حقوقی و کارشناسی شده آژانس انرژی اتمی نبوده است، این حرفی است که تمامی وجدانهای بیدار و خفته عالم آنرا به درستی می دانند، اما... البته نمی‏توان و نباید قلدری زورمداران عالم را هم نادیده گرفت که هیچگاه تابع هیچ منطقی در تصمیم گیریهای خود نبوده و نخواهند بود!


شنبه 86 اسفند 11 , ساعت 9:56 صبح

در حالیکه حضرت شیخ عبد الله بن عبد الرحمن جبرین (عضو هیئت علمای بزرگ کشور عربستان سعودی) شیعیان را رافضی می‏نامد و بر لزوم یاری رساندن به اهل سنت عراق برای مقابله با تشیع تاکید می‏کند

و هنگامیکه که شیخ محمود لطفی عامر از علمای وهابی مصر، فتوا می‏دهد و حسنی مبارک را امیرالمومنین معرفی می‏کند

و در حالی که موجودی به نام محمود عباس، حماس را همان القاعده می‏داند

و در روزهایی که سران مرتجع عرب هنوز هم خمار قدمهای نامیمون بوش به کشورشان هستند

صهیونیستهای جنایتکار، از سکوت مرگبار همه آنها نهایت استفاده را می‏برند و زن و کودک و پیر و جوان را در غزه به خاک و خون می‏کشند...

و ما هم مدتهاست که همه آنها را محکوم می‏کنیم

آیا این کودک بی‏گناه، کوچکترین عضو القاعده بود که کشته شد؟ پاسخ آنرا محمود عباس و همه سران بی‏غیرت عرب بهتر از هر کسی می‏دانند... 

کودک فلسطینی

 فیلمی کوتاه از کودک 4 ماهه فلسطینی که توسط صهیونیستها به شهادت رسید ...


پنج شنبه 86 اسفند 9 , ساعت 3:9 صبح

ابتدا از عموم دانشجویان آزاده از طیفها و گروههای مختلف، اعم از بسیجی و انجمنی و مشارکتی و اصولگرا و اصلاح طلب و چپی و راستی و بی‏غیرت و با‏غیرت و بی‏خیال و با‏خیال و ...، معذرت می‏خواهم و امیدوارم که جسارت بنده را به بزرگواری خودشان ببخشایند!

یادم می‏آید که سال اول دانشگاه، ساکن خوابگاهی شدم که اسمش را گذاشته بودند «خوابگاه شهید علم الهدی». البته آن روزها نه علم الهدی را می شناختم و نه از ماجرایش خبر داشتم. مدتی گذشت؛ فهمیدم علم الهدی، خود دانشجویی بوده که در سال 59 به همراه تعدادی از رفقای دانشجویش در بیابانهای اطراف هویزه، در برابر تانکهای دشمن ایستاد و آنقدر مقاومت کرد تا آنکه مشخص شد دیگر هیچ گلوله ای برای شلیک کردن ندارد و عاقبت با گلوله مستقیم همان تانکها به آسمان پر کشید. خوابگاه کناریمان، «خوابگاه شهید مالکی» بود، دانشجوی رشته الهیات دانشگاه اهواز. بقیه خوابگاهها را هم با اسامی شهدای دانشجوی دیگر نامگذاری کرده بودند: «خوابگاه شهید مرعشی » دانشجوی رشته ریاضی، «شهید بقایی» رشته پزشکی، خوابگاه شهید ... سرانجام همه خوابگاهها را شمردیم، دیگر خوابگاهی وجود نداشت در حالیکه هنوز شهدای دانشجوی بسیاری وجود داشتند که اسامیشان بر هیچ خوابگاهی گذاشته نشد: شهید هاشم احمدی، شهیدحفیظ الله اسدی، شهید عباسقلی اسفندیاری، شهید موسی اسکندری، شهید مرتضی افراز، شهید سعید اعتدالی، نادر ایزدپناه، سید احمد موسویان، غلامرضا پیرزاده، عبدالرسول تابان، محمدرضا توکلی‏زاده، غلامعلی توکلی، جعفر جعفری، نادعلی چراغیگاه، سید صاحب حسینی، محمد علی ابول نژادیان، ابراهیم اسپید، عظیم اسدی، منوچهر آصفی، امیدوار باقری، شکرخدا بهمنی،غلامرضا پیرزاده، محمدرضا حسن‏زاده، محمد حسین‏پور، محمد حسین‏زاده، سید محمدعلی حکیم، سید مهدی حیاتی، حسن خاکی، کمال خبازی، جمال دهشور، ناصر دشتی‏پور، مهدی شاهدی، محسن اولی‏پور، عبدالصمد بلبلی، علیرضا بیطارزاده، عبدالامیر تقی‏زاده دزفولی، سید جلیل حسین زاده، حمدالله خواجویان، محمدرضا زارعی، محمد شعبانی، حسن علی صفری‏نژاد، مصدق طاهری، عبدالحمید فردایی، رسول کاووسی، علی کردنژاد، ابراهیم نجیب، پیمان موسوی و صدها دانشجوی شهید دیگر...

سالها گذشت، دانشجویان بسیاری وارد دانشگاه شدند و درس خواندند و فارغ التحصیل شدند و  بسیاری از آنها هم پس از ترک دانشگاه، نامشان برای همیشه فراموش شد، اما نام آن خوابگاه‏ها، هنوز هم همانست که بود: «خوابگاه شهید علم الهدی»، «خوابگاه شهید مالکی»، «خوابگاه شهید مرعشی »، «خوابگاه شهید بقایی»... مگر می شود اسم صاحب خانه را از روی خانه پاک کرد؟ صاحبان واقعی آن دانشگاه و آن خوابگاه‏ها، همانهایی بودند که روزگاری با مظلومیت تمام از خانه خود در برابر دشمن متجاوز دفاع کرده بودند. باقی دانشجویان تنها مهمانانی بودند و هستند که مدتی کوتاه به آن خانه‏ها وارد شدند و با سپری کردن دوران تحصیل، از آن خداحافظی کردند. البته متاسفانه، عده‏ای از دانشجویانی هرگز مهمانان خوبی نشدند، ما با چشم خود دیدیم و شاید شما هم دیده باشید که تعدادی از آنها هیچ احترامی به صاحبان خانه خود نگذاشتند و حتی افرادی هم وجود داشتند که به میزبانان خود توهین می‏کردند! یادم می‏آید، چند سال پیش قرار بود بقایای بدن تعدادی از همین شهدا را به خانه‏شان برگردانند، دانشجویانی فریاد ‏زدند که ما به شما اجازه بازگشت به خانه‏تان را نمی‏دهیم! مصیبت از این بالاتر؟ اصلا چرا راه دور برویم، همین چند روز پیش برادران انجمن اسلامی؟دانشگاه شهر کرد، همین حرف‏ها را دوباره تکرار کردند! آنها درحالیکه رگهای گردنشان بیرون زده بود، فریاد می‏زدند و می‏گفتند که اینجا جای صاحب خانه‏ها نیست! ...

البته خود شهدا هرگز اسیر این مسائل انحرافی نشدند. آنها در همان زمان حیات مادیشان هم، هرگز اسیر زرق و برق و ظواهر دانشگاه نشدند. درست در همان روزهایی که خیلی‏ها پز روشنفکری می‏دادند و چپی‏ها و توده‏ایها و نهضتی‏ها و ملی‏گراها، مشغول جر و بحثهای تئوریک و خشونتهای عملی خودشان بودند، این دانشجویان مسلمان پیرو واقعی خط امام بودند که نامشان را در دانشگاهی دیگر ثبت کردند و برای همیشه ماندگار شدند: دانشگاهی به نام «دانشگاه امام حسین» و استادشان هم کسی نبود جز «امام»...

برادر و خواهر! من دلم خیلی می‏سوزد. البته خواهشا فکر نکنید که دچار احساسات شده‏ام و برای آن صاحب خانه‏ها دل می‏سوزانم! نخیر، مطمئن باشید که دلم برای آنها نمی‏سوزد. آنها هیچ احتیاجی به دلسوزی من و یا داد و فریاد برادران انجمن اسلامی شهرکرد ندارند! نام آنها تا ابد روی خانه‏هایشان حک شده است و اکنون هم درون خانه هایی مجللتر و گرانبهاتر سکونت دارند! من دلم برای برادران و خواهران انجمن اسلامی؟ شهرکرد می سوزد! دلم برای انجمن‏های اسلامی بقیه دانشگاههای کشور می‏سوزد! دلم برای برادران دفتر تحکیم می‏سوزد، دلم برای آن دانشجویان زندانی می‏سوزد! دلم برای آن دانشجویانی می‏سوزد که می‏آیند و می‏روند اما هرگز صاحب خانه نمی‏شوند!


دوشنبه 86 اسفند 6 , ساعت 9:22 صبح

آدم در برابر بعضی صحنه‏ها حقیقتا کم می‏آورد و می‏ماند که چه بگوید و چه بنویسد. مگر می‏شود احساسات پاک انسانها را به همین سادگی بر صفحه کاغذ آورد و از آن سخن گفت؟ مگر می‏توان چشمها را بست و این همه مردانگی، شرف، انسانیت و حیوان دوستی را ندید؟! مگر می‏توان این همه عظمت و بزرگواری را به خاطر مسائل سیاسی نادیده گرفت؟ صحبت تنها بر سر یک سگ نیست، من از احساسات پاک آن سرباز آمریکایی صحبت می‏کنم که همه ما را شرمنده مرام و رفتار خود کرده است. کجایند آن آدمهایی که روزانه گریه‏ها و اشکهای سگهای زیادی را می‏بینند و به سادگی از کنار آنها عبور می‏کنند؟! آیا نمی‏بینند که در دوران نابودی احساسات، انسانهایی هم روی این کره خاکی زندگی می‏کنند که هرگز نمی‏توانند تنهایی و سرگردانی یک سگ را تحمل کنند؟ آیا نمی‏بینند که برای بعضی آدمها هیچ فرقی نمی‏کند که آن سگ از نژاد عراقی باشد یا اسرائیلی و یا آمریکایی؟ آیا نمی‏بینند حس همدردی مسولان آمریکا را که بدون هیچگونه تشریفات اضافی و حتی انگشت نگاری از این سگ جهان سومی، ترتیبی اتخاذ کرده‏اند که اکنون او آسوده و فارغ از هرگونه نگرانی از انفجار بمبی، در خیابانهای کالیفرنیا قدم می‏زند؟ آفرین بر آن وجدانهای پاک و آن مادرانی که چنین فرزندانی را به جامعه بشریت تحویل داده‏اند. آفرین بر آن سربازی که باعث شد تا این سگ بیچاره از یک عمر بدبختی و فلاکت نجات پیدا کند. من هر وقت این جمله آن سرباز آمریکایی را با خود مرور می‏کنم، دیگر نمی‏توانم احساساتم را کنترل کنم:«این سگ یک عمر جنگ، مبارزه و آزار در زندگی‌اش داشته که از این به بعد زندگی خوبی در کالیفرنیا خواهد داشت » پس فریاد می‏زنم و از عموم ملت ایران نیز می‏خواهم که با من هم صدا شوند:« ای آمریکا! ای هلو! ای شرف و ای مردانگی! کرم نما و فرود آی و سگهای ما را هم از این همه درد و محنت که گرفتار آنند، رهایی ده! ما سگهای فراوانی داریم که نیازمند کمکهای فوری شما هستند! مگر سگهای ما با سگهای عراقی چه فرقی دارند؟ تازه خودتان بیایید و ببینید، ما سگهایی داریم که قلاده‏شان می‏ارزد به تمام سگهای عراقی! سگهای ما از نژاد اصلاح شده هستند!»


شنبه 86 اسفند 4 , ساعت 9:24 صبح

دیشب کبوتر بی‏بال می‏گفت که آهستان تبدیل شده به سیاستستان! همه مطالب وبلاگت رنگ و بوی سیاست گرفته. گفتم :من که حال و حوصله سیاست را ندارم، همینجوری اتفاقی سیاسی شده! گفت :«آره معلوه که یهویی شده!» بنده خدا راست می‏گفت. نگاهی به سر تا پای وبلاگم انداختم، همش ذکر خیر آقای کروبی بود و ابطحی. (چه کنم که اینروزها ارادت خاصی به آقایان پیدا کرده‏ام!) خلاصه امشب دنبال یک سوژه غیر سیاسی بودم که اخبار ورزشی شبکه خبر اعلام کرد:«امیر قلعه‏نویی، بیژن ذوالفقارنسب و افشین قطبی گزینه‏های اصلی برای مربی‏گری تیم ملی فوتبال ایران هستند» همچنین شایعاتی هم این روزها نقل محافل و نشریات ورزشی شده است که از نامزدی علی دایی برای این پست حکایت دارد! البته این احتمالات به این دلیل پررنگ شده‏اند که بالاخره خاویر کلمنته اسپانیایی قید سرمربی‏گری تیم ملی فوتبال ایران را زد و ملتی را از غم فراق خود رنجور ساخت! 

پس از استقبال پرشور ملت همیشه در صحنه از کلمنته که بنا به گفته بسیاری از کارشناسان و وبلاگ نویسان ورزشی، هرگز چنین استقبالی را در طول عمر خود ندیده بود، خیلی‏ها بر این باور بودند که وی چنان تحت تاثیر خیل عظیم جمعیت قرار گرفته که محال است مهمان نوازی ما ایرانیان را فراموش کند. این استقبال به قدری جالب و غیرمنتظره بود که تعدادی از سایتهای خبری آن حادثه عظیم را اینگونه توصیف کردند: عشق‌ و حادثه‌ در فرودگاه‌ امام(ره) وحشتناک‌ترین‌ استقبال‌ از یک‌ مربی‌ بزرگ‌ جهان!... ما آنقدر از دیدن مهمان خارجی خود جوگیر شده بودیم که نزدیک بود همان روز اول او را راهی بیمارستان کنیم. چرا که بطور خیلی یهویی پله های برقی فرودگاه هنگام پایین آمدن آقای کلمنته دچار شتاب بیشتری شد و اگر آقای شفق به داد ایشان نرسیده بودند، احتمالا با یک فاجعه  انسانی و ورزشی روبرو می‏شدیم! به هر حال آن نگاههای معنادار آقای باسکی، کار خودش را کرد و ایشان به این بهانه که شبها در زیر آسمان ایران خوابش نمی‏برد و حتما باید در اسپانیا بخوابد، دل دوستداران تیم ملی را شکست! اینجاست که یاد پیامکهای روزهای جام جهانی آلمان می‏افتم که:«علی دایی اعلام کرده است تا جام جهانی سال 2010 در تیم ملی خواهد ماند و انشا الله در جام جهانی بعدی جبران می‏کند!» 

 خاویر کلمنته در جمع دوستان!  باز هم خاویر کلمنته و دوستان!


پنج شنبه 86 اسفند 2 , ساعت 10:48 صبح

چند سال پیش و در بحبوحه جار و جنجالهای پس از دوم خرداد، آقای محتشمی به دانشگاه ما دعوت شده بودند. مجریان برنامه  سوالات حضار را به گونه‏ای گلچین کرده بودند که هیچ صدای مخالفی به گوش آقای محتشمی و دیگران نرسد. طبیعی بود که من هم از مطرح شدن پرسشم ناامید شدم، اما در کمال ناباوری سوالم خوانده شد:«آقای محتشمی، این روزها افراد و گروههای زیادی در دایره گروههای دوم خرداد قرار دارند که خیلی هایشان هیچ نسبتی با شما ندارند. حتی عده‏ای خودشان را خط امامی می‏نامند بدون آنکه کوچکترین اعتقادی به راه و اندیشه امام داشته باشند و آیا اصلا شما این مساله را قبول دارید؟» آقای محتشمی هم لطف کردند و پاسخی دادند که به تیتر روزنامه ها و نشریات تبدیل شد، ایشان گفتند:« بله! آدمهای زیادی در مجموعه گروههای دوم خرداد حضور دارند که از اول هم خط امام را قبول نداشتند، منتهی آن زمان نیات آنها معلوم نبود و کم کم پرده از چهره واقعی خود کنار زدند!» معنای این جمله آقای محتشمی این بود که قطعا در میان اصلاح طلبان، افرادی حضور داشته‏اند که هیچ اعتقادی به اندیشه‏های امام راحل و انقلاب اسلامی نداشتند، اما بنا به دلایلی که برای خیلی‏ها مشخص است، در جمع گروههای دوم خردادی حضور داشته و دارند!

موقتا این تناقض بزرگ را کنار می گذارم که چرا مدعیان واقعی خط امام، هرگز سعی نکردند که این نفوذی‏های ناهماهنگ را از خود برهانند و کاری هم به این مساله ندارم که چرا امروز آقای محتشمی و دوستانشان علی‏رغم شناختی که از این عده دارند، باز هم برای دفاع از آنها جار و جنجال تازه‏ای براه انداخته‏اند. فعلا به مسائل چند روز گذشته کشور می‏پردازم. ماجرایی که از سخنرانی فرمانده سپاه آغاز شد و موضع‏گیری سید حسن خمینی را در پی داشت و سپس توهینهای سایت نوسازی به ایشان! توهینهایی که باعث شد تا مرحوم آقای توسلی در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام به علت ناراحتی از آن، دچار ایست قلبی شوند و پس از آن هم سخنان پی‏در‏پی افرادی که دائما یک چیز را تکرار می‏کنند: «دفاع از خط امام!» در میان این افراد شخصیتهایی حضور دارند که در ارادت و پایبندی آنها به خط امام هیچ شک و شبهه‏ای وجود ندارد، اما اینروزها آدمهایی هم مدعی دفاع از خط امام شده‏اند که گفتار و رفتار گذشته آنها چیز دیگری را ثابت می‏کند. آدمهایی که افتخارشان اینست که دوست دشمنان امام هستند. آدمهایی که طی سالهای گذشته از هیچ کوششی برای ناکارآمدی نظام فروگذار نکردند، آدمهایی که طراح شورشهای خیابانی بودند و همچنین آدمهایی که تنها در روزهای انتخابات، خط امامی می‏شوند!!  

در روزهای گذشته، عده‏ای چنان از نادیده گرفتن دستورات امام اظهار نگرانی کرده‏اند که گویی امام راحل، در طول حیات مبارک خود هیچ سخن و یا نصیحت دیگری نداشته‏اند جز اینکه نظامیان نباید در انتخابات دخالت کنند! البته این نکته حرف درستی است و شکی هم در آن وجود ندارد، اما این سوال را هم می‏شود از آقای محتشمی و دوستان مجمع روحانیون پرسید که آیا در صحیفه نور امام، هیچ سخن، دستور و یا نکته اساسی دیگری وجود ندارد که شما را برای دفاع از اندیشه‏های امام راحل بسیج کند؟ آیا امام در منشور روحانیت، خطر انجمن حجتیه را به ما گوشزد نکرد؟ آیا نگران بازگشت مجدد لیبرالها و عناصر نهضت آزادی نبود؟ آیا در طی سالیان گذشته، افرادی ادعا نکردند که نظریه ولایت فقیه امام یعنی استبداد؟ آیا روزنامه ای ننوشت که اسلام با جمهوریت سازگاری ندارد؟ آیا استاد و دکتری در این مملکت به کل اعتقادات شما توهین نکرد؟ و آیا یکی از دوستان هم جناحی شما همان حرف مارکس را تکرار نکرد که دین یعنی افیون توده ها و حکومتها؟... و مهمتر از همه، آیا در این موارد نیز احساس خطر کرده و برای دفاع از خط امام اینچنین به صحنه آمدید که اکنون به بهانه رد صلاحیت عده‏ای، فریاد وااماما سر می‏دهید؟! بنده منکر اشتباهات شورای نگهبان و وزارت کشور نیستم، اما حافظه تاریخی ما هم، بست‏نشینی و تحصن خائنان به ملت را در راهروهای مجلس فراموش نمی‏کند. اگر معنای خط امام بودن آقایان این است که برای رضایت اربابان خود بالای سرمان به انگلیسی بنویسیم «تحصن نمایندگان مجلس!» و گزارش تحصن ما را شب و روز تلویزیون «بی‏بی‏‏سی» و «سی‏ان‏ان» پخش کند، پس احتمالا ما معنای «خط امام» را به درستی درک نکرده‏ایم. اگر معنای خط امامی بودن اینست که نامه‏های امام را در خصوص منتظری، نادیده بگیریم و امروز با اعضای باند مهدی هاشمی، دست دوستی بدهیم، پس ما این خط را نمی‏خواهیم! و اگر معنای خط امام اینست که تا دیروز نامه‏ی امام را در خصوص نهضت آزادی فصل الخطاب قرار می‏دادیم، اما امروز به بهانه «زنده باد مخالف من»، آن نامه را فراموش کرده‏ایم، پس این خط شماست نه خط امام!


سه شنبه 86 بهمن 30 , ساعت 10:8 صبح

بالاخره پس از مدتها چشممان به جمال دلارای سید محمد علی ابطحی روشن شد و تلویزیون چهره ایشان را به نمایش گذاشت که در مراسم ارتحال آیت الله توسلی ، کنار آقای هاشمی رفسنجانی نشسته بودند! از حال و روزشان معلوم بود که غم زیادی در دل دارند! اینرا از نوشته وبلاگش هم می‏توان فهمید. آنجا که دست به افشاگری می‏زند و می‏نویسد که مرحوم توسلی در جلسه مجمع تشخیص مصلحت نظام و بخاطر ناراحتی از توهین‏های صورت گرفته به نوه حضرت امام سکته کرده است! ابطحی آنقدر از این حادثه ناراحت است که از صدا و سیما هم انتقاد می‏کند که چرا به مردم نمی‏گوید آقای توسلی بخاطر اهانت به امام؟؟ جان داده است! البته مشابه چنین جملاتی را افراد دیگری هم بر زبان رانده‏اند. به عنوان مثال می‏توان به سخنان آقای محمد هاشمی اشاره کرد که فوت آیت الله توسلی را شهادت گونه خوانده‏اند! (بد نیست آقایان کارگزاران سازندگی کمی هم به گذشته مراجعه کنند و آخرین سخنرانی مرحوم سید احمد خمینی و ناراحتی‏های ایشان را هم بیاد بیاورند!!) به هر حال این حساسیت و نگرانی آقای ابطحی و دوستانشان در دفاع از امام راحل جای تشکر و تقدیر فراوان دارد. بی‏جهت نیست که ایشان عنوان خط امامی را برای خود برگزیده‏اند و به مناسبتهای مختلف این لقب را یدک می‏کشند! اما نمی‏دانم چرا وقتی به مغزم فشار می‏آورم یاد روزهایی می‏افتم که در دولت اصلاحات، رنگین‏نامه‏های آقایان بیشترین توهین‏ها را به اندیشه‏های امام راحل روا می‏داشتند، اما دریغ از یکبار خشم مقدس این ذوب شدگان در ولایت! گویی آقای سید هادی خامنه‏ای از همین جماعت نبود که روزنامه‏ی وی، به خود جرات داد تا کاریکاتوری را به امام راحل نسبت دهد! و انگار روشنفکران اصلاح طلب نبودند که در پناه دولت اصلاحات و به بهانه آزادی بیان، فریاد می‏زدند که امروز اندیشه‏های خمینی را باید در موزه‏های تاریخ جستجو کرد!... البته وقتی نوشته آقای ابطحی را تا پایان همراهی می‏کنیم، متوجه می‏شویم که دغدغه‏های اصلی ایشان چیز دیگری است. او می‏نویسد: « جنازه آقای توسلی از جماران تا نیاوران روی دست تشییع شد...  هیئت مفصلی هم از طرف آیه الله العظمی منتظری آمده بودند. آقای توسلی در طول زندگی‏اش ارادت ویژه‏ای به آقای منتظری داشت. این را هم مخفی نمی‏کرد. همه می‏دانستند!» بله وقتی آدم خودش از مریدان واقعی آقای منتظری باشد، دیگر لازم نیست که ارادتش را به ایشان کتمان کند. اما نکتهابطحی و منتظری قابل تامل اینجاست که ابطحی چنان از مشاهده هیات اعزامی آیت‏العظمی... ذوق زده شده است که انگار یادشان رفته همین حضرت آقا و طرفدارانشان، روزگاری دل امام را به درد آوردند و از آن زمان تاکنون، بیشترین توهین و اهانت را به امام راحل و خانواده ایشان روا داشته‏اند. (کافیست سری به نوشته‏ها و شب‏نامه‏های این جماعت بزنید و ببینید که چه توهینهایی به حاج سید احمد خمینی می‏کنند و چه مسائلی را به آن مرحوم نسبت می‏دهند!) اما وقتی آدم بخواهد بیشترین استفاده ممکن را از شرایط موجود ببرد، برایش فرقی نمی‏کند که مخاطب خود را احمق فرض بکند یا خیر. مهم آنست که ابطحی خود بهتر از هر کسی از رابطه منتظری با امام راحل آگاه است و همچنین خیلی خوب می‏داند که امروز مساله اصلی مملکت، انتخابات است. پس برای پیروزی در آن باید حتی بر جنازه اموات هم گریه کرد و برای انتخابات نیز سینه زد! ابطحی ارتباط عزاداری و انتخابات را اینچنین بیان می‏کند: « آقای خاتمی بعد از مراسم بهشت زهرا به دوستان اعلام کرد که امشب به جلسه ی مجمع روحانیون مبارز برویم. برای یادبود آقای توسلی و لابد مسئله‏ی انتخابات! »... لطفا خودتان حدس بزنید که در این مراسم عزاداری، آقای خاتمی چه روضه و نوحه‏ای برای حضار خوانده‏اند؟!


یکشنبه 86 بهمن 28 , ساعت 11:39 عصر

پس از نوشتن نوستالژی، یکی از آشنایان ماجرایی را برایم تعریف کرد که تا حدود زیادی به نوشته قبلی مربوط می‏شود؛ ماجرایی که شاید برای افراد بسیاری اتفاق افتاده و از چشمان بسیاری دیگر، پنهان مانده باشد. برای نوشتن این ماجرا، نیازی نیست که حتما سراغ کلمات و عبارات احساسی بروم تا مفهوم درد و غصه را منتقل کند. گاهی اوقات خود داستان همه درد را تعریف می‏کند:

«شب عروسی خواهرم بود و ما- یعنی همه اطرافیان عروس- در برزخ میان خوشحالی و غم، کم‏کم آماده رفتن به خانه خودمان می‏شدیم! خوشحال از اینکه بالاخره خواهرم پس از سالها تصمیم به ازدواج مجدد گرفته بود و ناراحت و نگران از عکس العمل فرزند 7، 8 ساله اش! چند سالی از شهادت شوهر خواهرم، می‏گذشت. خواهرزاده‏ام که پس از شهادت پدر به دنیا آمده بود، هرگز از مادرش ‏جدا نشده بود، اما آن شب...

هنوز چشمان نگران و اشک آلود خواهرم را در لحظه جدایی و خداحافظی با پسرش به یاد دارم. بغض سنگینی گلویم را می‏فشرد. همه نگاهها به صورت معصوم آن کودک خیره بود. به خانه برگشتیم. خواهرزاده ام هم با ما برگشت. با وجود همه درد و اندوهی که در دل داشتیم، در خانه خودمان هم کف زدیم و شادی کردیم اما خواهرزاده‏ام گوشه‏ای نشست...

نیمه‏های شب بود. نمی‏دانم خواب بودم یا بیدار، رویا بود یا واقعیت؟ شهید را دیدم که به خانه‏مان آمده بود. گفت: از اینکه خواهرت، سر و سامان گرفته خوشحالم، اما به داد پسرم برسید!... از جا پریدم و فورا به طرف خواهر‏زاده‏ام رفتم. پتو را کنار زدم. باورم نمی‏شد، صورتش خیس بود از بس که در تنهایی و غریبی خود گریه کرده بود. تب شدیدی هم داشت. بقیه که از سر و صدای من بیدار شده بودند، با دیدن او، شروع کردند به گریه کردن...

هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که عروس-خواهرم- به خانه آمد و یکراست رفت سراغ پسرش. او را در آغوش گرفت و سر و رویش را بوسید. گویی که سالها همدیگر را ندیده بودند... »

 آن پسرک 7، 8 ساله، امروز خود پسری دارد  5 ساله. شاید با هر بار شنیدن کلمه «بابا»، داغ روزهایی برایش زنده شود که هرگز به کسی نگفت بابا!


جمعه 86 بهمن 19 , ساعت 1:2 عصر

نوستالژی یعنی غم غربت، غم و اندوه روزهای گذشته. نوستالژی یعنی بیاد آوردن خاطرات تلخ و شیرین روزهایی که رفته‏اند و دیگر برنمی‏گردند. نوستالژی یعنی قطره اشکی که با دیدن عکسی از گوشه چشمانت جاری می‏شود. نوستالژی یعنی آهی که با شنیدن آهنگی از سینه‏ات بیرون می‏آید. نوستالژی یعنی اینکه بنشینی و روزی هزار بار نوای دلنشین بچه‏های آباده را گوش کنی که برایت مادر مادر می‏خوانند! نوستالژی یعنی اینکه چشمانت را ببندی و چشمان اشک‏آلود مادربزرگت را ببینی که در آن سالها با شنیدن این آهنگ از خود بی‏خود می‏شد. نوستالژی یعنی اینکه پسرعمه سه چهار ساله‏ات با شنیدن این آهنگ تازه می‏فهمید بابا یعنی چه! نوستالژی یعنی آن بغض‏های کهنه عمه، وقتی پسرش باز سراغ بابایش را از او می‏گرفت. نوستالژی یعنی همه آن دردها و رنجهایی که از یادم رفته بود و امروز دوباره برایم زنده شد...

برای مشاهده فیلم،  احتیاج به آخرین نسخه فلش‏پلیر دارید. (روی صفحه زیر کلیک کنید)

 
در همین رابطه بخوانید: آقای ضرغامی ، انقلاب را از آرشیو مظلومیت بیرون بکشید

چهارشنبه 86 بهمن 17 , ساعت 5:0 عصر

خوب الحمدالله کشور ما پله‏های ترقی را یکی یکی دارد طی می‏‏کند و عنقریب است که همه کشورهای متمدن و غیرمتمدن دنیا را پشت سر خود بگذارد. انرژی هسته‏ای را که هر طوری بود ثابت کردیم حق مسلم همه ماست. داروی ضد دیابت را که به دنیا عرضه کردیم. موشک را هم که خودتان دیدید، همین چند روز پیش به آسمان فرستادیم، خوب دیگر چه چیزی باقی می‏ماند؟ نه شما بگویید،‏ مگر بقیه جا‏های دنیا چگونه به مدارج بالای علمی رسیده‏اند؟ خوب همین کارها را کرده‏اند دیگر. تازه یک مورد از پیشرفتهای مهم را یادم رفت که بگویم. بله موضوع مهم انتخابات و کاندیداهای مجلس! خدا را شکر در این زمینه هم ثابت کرده‏ایم که حرفهای زیادی برای گفتن داریم. دیگر گذشت آن سالهایی که بایستی منت بعضی‏ آدمها را می‏کشیدیم و خواهش می‏کردیم که بیایند و کاندیدا بشوند. گذشت آن دورانی که تنها در چند رشته خاص برای انتخابات نامزد داشتیم . خدا را شکر با پیشرفت علوم و تخصصی شدن رشته‏های مختلف، سروکله آدمهای متخصص نیز به وادی انتخابات باز شده است و از یکی دو دوره پیش ما شاهد استقبال کم‏نظیر هنرمندان، سینمادوستان، ورزشکاران، صنعتگران و سایر علاقمندان به امر خطیر نمایندگی بوده‏ایم. البته برای رسیدن به مجلس آرمانی هنوز هم راه فراوانی در پیش داریم، اما نباید فراموش کنیم که دوره به دوره اوضاع دارد بهتر می‏شود. مثلا ما در دوره ششم تنها یک کارگردان آنهم از نوع سینمایی‏اش در مجلس داشتیم ، اما در دوره هفتم دوستان مستندساز هم به جمع نمایندگان مردم اضافه شدند، و خدا را شکر در آستانه انتخابات مجلس هشتم، هنرپیشه‏ها هم برای عقب نماندن از قافله ثبت نام کرده‏اند! در دوره ششم ما  تنها یک شاعر خانم در مجلس داشتیم، اما در دوره هفتم تعداد شعرا بیشتر شد و برای دوره بعدی هم انتظار داریم که شعرای بزرگی در حوزه‏ اشعار عرفانی، حماسی و همچنین نیمایی و سپید داشته باشیم! در دوره ششم تنها یک ورزشکار در مجلس حضور داشت که البته ایشان رییس فدراسیون بوکس بودند و گاهی اوقات برای مشورت به مجلس تشریف می‏بردند، اما در مجلس هفتم اتفاق بزرگی افتاد و جامعه کشتی هم صاحب یک کرسی در مجلس شد. البته انتظار می‏رود که در این دوره، سایر رشته‏های ورزشی هم صاحب کرسی بشوند. خوشبختانه مدیران باشگاهها و مربیان تیمهای فوتبال هم برای احقاق حقوق خود دست بکار شده‏اند! علاوه بر این، مجریان اخبار و خبرنگاران و کارشناسان هواشناسی و گویندگان و خوانندگان موسیقی سنتی و پاپ هم بیکار ننشسته‏اند. همانطوریکه عرض شد و خودتان هم می‏دانید با توجه به گستردگی دایره علوم و فنون، حضور نمایندگان و متخصصان مختلف در مجلس امری ضروری و اجتناب‏ناپذیر است. به همین خاطر، افراد درگیر در انتخابات باید بگونه‏ای برنامه ریزی کنند که لااقل در دوره‏های بعدی و انتخابات آینده، افراد متخصص در رشته‏های دیگر هم بتوانند نامزدهایی برای انتخابات داشته باشند. به عنوان مثال همین ورزش را در نظر بگیرید، چه اشکالی دارد که از میان کارشناسان و مربیان تیمهای هندبال، بسکتبال، والیبال، شنا، شیرجه، واترپلو و وزنه‏برداری، نمایندگانی داشته باشیم؟ یا در حوزه سینما و هنر، واقعا احساس می‏شود که جای گریمورها، طراحان صحنه و صداگذاری و میکس و مونتاژ در مجلس خالی است و همچنین در صنعت، ما احتیاج مبرم داریم به نمایندگانی که در امر بخاری‏سازی، آبگرمکن‏سازی و جوشکاری تخصص لازم را داشته باشند! و همینطور در رشته‏ها و تخصصهای مختلف! البته برای رسیدن به قله‏های افتخار مشکلاتی هم وجود دارد که برای حل آن، به برنامه‏ریزی دقیق و جامعی نیازمندیم. متاسفانه اینروزها و در آستانه انتخابات دوره هشتم حوادثی اتفاق افتاده است که ان‏شاء‏الله در دوره‏های بعدی، دیگر شاهد تکرار آن نباشیم. منظورم، موضوع ردصلاحیت گسترده نامزدهای انتخاباتی است! عده‏ای را به بهانه اعتیاد و مشروب‏خواری و افرادی را هم به جرم تحصن و تشنج و رشوه و مشکلات اقتصادی رد صلاحیت کرده‏اند! سوال بنده اینست که مگر معتادان و متحصنان و رشوه‏بگیران و ... ایرانی نیستند؟ مگر این هموطنان عزیز ما حق ندارند نمایندگانی در خانه خودشان داشته باشند؟ پس خاضعانه از مسولان محترم تقاضا دارم که فکری هم برای این اقشار مظلوم و دلسوز و آسیب‏پذیر بنمایند و خلقی را از نگرانی برهانند! به امید آن دوره‏ای که هر ایرانی، یک نماینده در مجلس داشته باشد!


<      1   2   3   4   5   >>   >

آهستان....... تعطیل نمی‏شود!
[عناوین آرشیوشده]